پارمیس
هیچ شایعهای را باور نکنید مگر اینکه کار به تکذیب برسد. اینروزها آدم خوب به کسی میگویند که اجازه دهد همه بهوسیلهی او بالا و پایین بروند و او ازجایش نجنبد. برای درست کردن املت، اول باید تخممرغ رابشکنید. با ساختن یک مدرسه، یک زندان را ویران کردهاید. نسخهی پزشک یا خوانده نمیشود و یا اثر نمیکند. نصیحت، سادهترین راه برای اظهار فضل است. گدایی، تنها شغلی است که در آن کسادی وجود ندارد. عقل، چیزیاست که مدعی زیاد دارد و صاحب کم. آرزو، غذایی است که فقیران هر روز میخورند. تملق، تنها کالایی است که زشت است ولی خریدار بسیار دارد. صبر، مثل شتری است که کند حرکت میکند ولی حتماً به مقصد میرسد. آدمهایی که حضور ندارند ایدهآل میشوند ولی کسانی که حاضرند عادی میشوند. حتی یک ساعتی که از کار افتاده، دوبار در روز راست میگوید. آشنا کسی است که ما آنقدر خوب آنها را میشناسیم که از آنها قرض بگیریم، اما آنقدر آنها را نمیشناسیم که به آنها قرض بدهیم. اگر کسی را میخواهید بشناسید، ببینید که دیگران راجع به او چه میگویند. ولی اگر میخواهید خیلی خوب او را بشناسید، ببینید که او در مورد دیگران چه میگوید. کسی که امروز در سایه مینشیند، به این دلیل است که مدتها پیش درختی کاشته است. با یک شروع خوب ، نیمی از کار با موفقیت انجام میشود وبا یک تردید در ابتدای کار، پنجاه درصد احتمال بهانجام رسیدن آن کار کاسته خواهد شد. آهسته فکر کن و سریع انجام بده. اگر شروع نکنی، هیچگاه برنده نخواهی شد. اگر سعی کنید وشکست بخورید، بهتر از آن است که هیچکاری نکنید و موفق شوید. در مبازره با مشکلات زندگی اگر شمشیرتان کوتاه است، با یک قدم رفتن به جلو به طول آن بیافزایید. برای درخشش نور، وجود تاریکی الزامی است. لحظات سخت زندگی را فراموش کن، ولی هرگز درسی را که آنها به تو دادهاند، فراموش نکن. برای بالاتر رفتن، هرچه محکمتر پایت را به زمین بکوبی بالاتر خواهی پرید. اگر رویت را به خورشید کنی، سایهها در پشت تو خواهند افتاد. برای رسیدن به هر قلهای راهی وجود دارد، ولی ممکن است از دره این راه معلوم نباشد. اگر اشتباه کردی خودت را سرزنش نکن؛ چون کسی که تا کنون کار اشتباهی انجام نداده، کسی است که هیچ کاری انجام نداده. هر جا که میروی قلبت را هم با خود ببر. امروز همان فرداست که دیروز در انتظارش بودی. مرزهای ایمن اکنونِ تو، روزگاری مرزهای ناشناختهای بودند. آیا ناراحتید؟ تنهایید؟ صحنهی زندگی خود را دوست ندارید؟ بهتر است بلند شوید و صحنهی زندگی خود را تغییر دهید. (پشت صحنه را هم کمی رنگ تازه بزن) اگر قبول کنی که تو بهترین تو هستی، این حقیقت را هم خواهی پذیرفت که دیگران نیز بهترینِ خودشان هستند. شش کلمهای که زندگی انسان را دگرگون میکند: چه / چگونه / کجا / چرا / چه کسی / چه وقت . آدم از تشنگی بمیره، بهتر است از اینکه از قورباغه اجازهی آب خوردن بگیره. کتابها مثل غذاها هستند. بعضی از کتابها باید چشیده شوند. بعضی از آنها باید بلعیده شوند. بعضی از آنها باید کاملاً جویده و هضم شوند و بعضی از آنها برای سلامتی مضرند و نباید به آنها نزدیک شد. در کمد اتاقم لباسی هست که جیب آن بریده شده.هر وقت آن را میبینم یاد این میافتم که در نهایت چیزی با خود نمیبریم و آخرین لباس ما هرگز نیازی به جیب نخواهد داشت. هیچگاه نمیتوانید دنیای بیرون را کنترل کنید؛ اما در درون شما دنیایی وجود دارد که شما فرمانروای آن هستید. پس به جهان درون خود مسلط باشید. اگر دنیا طوری خلق شده بود که در آن همه چیز منصفانه و عادلانه تقسیم میشد، هیچ موجودی زنده نمیماند. گنجشکها برای احترام به زندگی کرمها، نمیتوانستند آنها را بخورند و پرندگان شکاری هم نمیتوانستند گنجشکها را شکار کنند و... و ما انسانها هم در این شرایط حتماً باید به همهی آرزوهایمان میرسیدیم. هیچ راهی برای خوب بودن وجود ندارد، چون خوب بودن خود راه است. هنگامی که یک پرتقال را فشار میدهید، افشرهی پرتقال بدست میآید. انسان هم زمانی که در فشار و تنگنا قرار میگیرد، عملی انجام میدهد که در درونش وجود دارد. اگر این عمل را دوست ندارید خودتان را تغییر دهید. هیچگاه در جستجوی هدف نباشید، بلکه با هدف زندگی کنید. در زندگی، این تفاوتها هستند که باعث انتخاب میگردند. در یک کُرهی گِرد، هیچ جایی برای انتخاب وجود ندارد. اگر میخواهید خود را بشناسید، دقت کنید که دربارهی دیگران چگونه قضاوت میکنید. با قضاوت کردن در مورد دیگران در واقع خود را توصیف میکنید. اگر آدم ترسویی هستید، وانمود کنید که شجاعاید. مطمئن باشید هیچکس نمیتواند فرق بین این دو را تشخیص دهد. عادت کنید که همیشه به چیزهای زیبا نگاه کنید و مطمئن باشید که آن زیبایی در وجود شما تأثیر خواهد گذاشت. خندیدن هیچ خرجی ندارد ولی یکدنیا میارزد. زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد. آن روزها که من رکاب مىزدم و او کمکم مىکرد، تقریباً راه را مىدانستم، اما رکاب زدن دائمى، در جادهاى قابل پیش بینى کسلم مىکرد، چون همیشه کوتاهترین فاصلهها را پیدا مىکردم.
یادم نمىآید کى بود که به من گفت جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو رکاب مىزدم.
او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته میتوانست با حداکثر سرعت براند، گاهى نگران مىشدم و مىپرسیدم، «دارى منو کجا مىبرى» او مىخندید و جوابم را نمىداد و من حس مىکردم دارم کم کم به او اعتماد مىکنم.
او مرا به آدمهایى معرفى کرد که هدایایى را به من مىدادند که به آنها نیاز داشتم.
حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همهشان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگیناند!» او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.
من یاد گرفتم چشمهایم را ببندم و در عجیبترین جاها، فقط شبیه به او رکاب بزنم..
این طورى وقتى چشمهایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مىبردم و وقتى چشمهایم را مىبستم، نسیم خنکى صورتم را نوازش مىداد.
هر وقت در زندگى احساس مىکنم که دیگر نمىتوانم ادامه بدهم، او لبخند مىزند و فقط مىگوید،
«رکاب بزن....» هیچوقت کسی را که امیدوار است، نا امید نکن. شاید امید تنها دارایی او باشد. پلهای پشت سرت را خراب نکن. شاید مجبور شوی باز از روی رودخانه عبور کنی. عادت کن بدون اخم کردن مخالفت خود را نشان بدهی. هیچگاه نگویید که وقت ندارم. شما همانقدر وقت دارید که کسانی مثل ابوعلیسینا، پاستور، اینشتین، ... وقت داشتند. بجای گفتن: ایکاش، بگویید: انشاءالله دفعه بعد. یک هفته با همه مهربان باش؛ نتیجهاش را روز هشتم خواهی دید. به جای اینکه مشکلاتت را بزرگ کنی، آنها را حل کن. موفقیتهایت را بهرخ دیگران نکش، ولی آنها را دست کم هم نگیر. از گفتن نمیدانم واهمه نداشته باش. این کلمه در بسیاری از مواقع بهترین پاسخ است. نترس از اینکه بگویی من به کمک احتیاج دارم. اگر از فردا نیم ساعت زودتر از خواب بیدار شوید، بعد از یک سال 5/7 روز به زمان بیداریتان اضافه میشود. تنبلها همیشه مشقهایشان را بدخط مینویسند. زرنگها اصلاً مشق نمینویسند. اگر قلبت به نازکی شیشه است، به کسی سنگ نینداز. امروز در باغچهی دلم تخم امید کاشتم. مطمئن هستم که به زودی گل سعادت را خواهم بویید. وظیفه چیزی است که همیشه دیگران باید انجام بدهند. هر زمان که تصمیم گرفتی، درهای تردید را ببند. پارمیس در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری به میرحسین موسوی رأی می دهد. شما چی؟
اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت میکند تا بعداً تک تک آنها را بهرخم بکشد.
به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى.
ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهموار!
اما خوبیش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مىزد.
حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.
او مرا در جادههاى خطرناک و صعبالعبور، اما بسیار زیبا و با شکوه به پیش مىبرد، و من غرق سعادت مىشدم.
بزودى زندگى کسالت بارم را فراموش کردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى که مىگفتم، «دارم مىترسم» بر مىگشت و دستم را مىگرفت.
هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مىدادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.
و ما باز رفتیم و رفتیم..
و من همین کار را کردم و همه هدایا را به مردمى که سر راهمان قرار مىگرفتند، دادم و متوجه شدم که در بخشیدن است که دریافت مىکنم. حالا دیگر بارمان سبک شده بود.
او مىدانست چطور از پیچهاى خطرناک بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز کند..