پارمیس
یک شب، حدود ساعت 5/11 بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک
بزرگراه و در زیر باران شدیدى که میبارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده
بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده
بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو میآمد بلند کرد. راننده آن ماشین که
یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که
این ماجرا در دهه 1960 و اوج تنشهاى میان سفیدپوستان و سیاهپوستان در
آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاهپوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر
باران نجات یابد و بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آن جا
یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید.
چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب
دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آوردهاند. یادداشتى هم همراهش بود با
این مضمون:
?از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم.
باران نه تنها لباسهایم که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آن که شما
مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین
لحظههاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در
کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بیشائبه به دیگران دعا
میکنم.?