پارمیس
برگرفته از سایت ایرانیان انگلستان با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم کمی بعد از آن روز قلب کوچکش شکست و رفت نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت : برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی در این لحظه احساس حقارت کردم اشکهایم سرازیر شدند. بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟ گفتم : دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم گفت : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن آیا می دانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار می کنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟ اما خانواده ای که به جا می گذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.
و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمی کنیم و نه خانواده مان! چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !!
-اووه !! معذرت میخوام ...
-من هم معذرت میخوام
-دقت نکردم ...
ما خیلی مؤدب بودیم
من و این غریبه
خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم
اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم
در حال پختن شام بودم .
دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همین که برگشتم به اوخوردم و تقریباً انداختمش .
با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو کنار "
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت می کنی
اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار می کنی
آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.
خودش آنها را چیده.
صورتی و زرد و آبی
آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم
نمیبایست اون طور سرت
داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو
میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو
اینطور فکر نمیکنید؟!!
به راستی کلمه
"خانواده" یعنی چه ؟؟