سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پارمیس

یک راهب پیر هندویی کنار رودخانه‌ای در سکوت نشسته بود و مانترامِ خود را تکرار می‌کرد. روی درختی در نزدیکی او، عقربی حرکت می‌کرد که ناگهان از روی شاخه به رودخانه افتاد. همین که راهب خم شد و عقرب را که در آب دست و پا می‌زد از رودخانه خارج کرد، جانور او را گزید. راهب اعتنایی نکرد و به تکرار مانترام خود پرداخت. کمی بعد، عقرب باز به آب افتاد و راهب مانند بار قبل او را از آب درآورد و روی شاخه‌ی درخت گذاشت و باز نیش عقرب را چشید. این صحنه چندین بار تکرار شد و هر بار که راهب، عقرب را نجات می‌داد نیش آن را بر دست خود حس می‌کرد. در همان حال یک روستایی بی‌خبر از اندیشه‌ها و نحوه‌ی زندگی مردان مقدس، که برای بردن آب به لب رودخانه آمده بود، با دیدن ماجرا، کنترل خود را از دست داد و با اندکی عصبانیت گفت:
«سوامیجی [*]، من دیدم که تو چندین بار آن عقرب احمق را از آب نجات دادی ولی هر دفعه تو را گزید. چرا رهایش نمی‌کنی جانور رذل را؟»
راهب پاسخ داد: « برادر، این حیوان که دست خودش نیست؛ گزیدن، طبیعت اوست.»
روستایی گفت: «درست است، ولی تو که این را می‌دانی چرا طرفش می‌روی؟»
راهب پاسخ داد: «ای برادر، خوب من هم دست خودم نیست. من انسان هستم. رهانیدن، طبیعت من است.»


نوشته شده در پنج شنبه 89/9/18ساعت 12:31 عصر توسط پارمیس| نظرات ( ) |