سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























پارمیس

انسان تنها نشسته بود.باغم و اندوهی فراوان.همه حیوانات دور او جمع شدند و گفتند:ما دوست نداریم تو را غمگین ببینیم.هر آرزویی داری بگو تا ما برآورده کنیم.انسان گفت:به من قدرت بینایی عمیق بدهید.عقاب گفت:بینایی من مال تو.انسان گفت:می‌خواهم قدرتمند باشم.پلنگ گفت:مانند من نیرومند خواهی شد.انسان گفت:می‌خواهم اسرار زمین را بدانم.مار گفت:نشانت خواهم داد.سپس همه حیوانات رفتند.و انسان هم هدایایش را گرفت و رفت؛آنگاه جغد به دیگر حیوانات گفت:انسان دیگر خیلی چیزها را می‌داند و قادر است کارهای زیادی بکند.گوزن گفت:انسان به آنچه می‌خواست رسید،آیا دیگر غمگین نخواهد بود؟ جغد گفت:حفره‌ای درون انسان دیدم؛اشتیاق و حرصی شگرف که کسی را یارای پرکردن آن نیست.همان چیزی که او را غمگین خواهد ساخت.حرص انسان بیشتر و بیشتر خواهد شد تا روزی که دنیا به او خواهد گفت دیگر چیزی نمانده که به تو بدهم.


نوشته شده در شنبه 90/2/31ساعت 2:15 عصر توسط پارمیس| نظرات ( ) |